نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

نم نم باران بهار

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید.......

چرت و پرت گویی ....

دو سه شب اول ماه رمضون رو من فِرتی بعد افطار گرفتم خوابیدم . نمی دونم  هنوز به روزه گی عادت نداشتم یا از ندید گرفتن مساهل و قدم زدنهای طولانی مدت در کوچه علی چپ ، روان جان به زنهار اومده بودن که این دو سه شب رو به شغل شریف چرت و پرت گویی در خواب مشغول بودم و آبجی خانومی و بقیه اعضای محترم خانواده هم شاهد ماجرا .....  

این آبجی کوچیکه قدری هم شیطونه و عشق می کنه سر به سر یکی بذاره. سحر که بیدار شدیم میگه : آبجی پیداش کردی؟  

میگم : چیو ؟ 

میگه : مگه دست و پاتو گم نکرده بودی ؟ 

منم که :  

بعد که کلی سر به سرم کذاشته ، میگه : آبجی شب یهو پاشدی می گی بدنم چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟ ..... دستم کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟..... 

منم ملحفه رو از روت کنار زدم میگم : نیگاااااااااااااااااااا...... پاتم که نیستتتتتتتتت...... 

بعد تو چشات گرد شد ترسیدی ، بلند شدی نشستی منو نیگا می کنی .... می خواستم بیشتر اذیتت کنم .... حیف که مامان نذاشت گفت می ترسه دختر .... نکن .... 

من که عمراً چیزی یادم بیاد .... کاملا راحت خوابیده بودم ..... تختتتتتتتتتتتت...... 

  

فردا شب ش دوباره موقع سحری مامانم میگه دخترم چیزی شده ؟ 

میگم : نه ..... مگه قراره چیزی بشه.... مثلاً چی؟؟؟؟ 

میگه : من مامانتمااااااااااااا.....Flower نمی خوای حرفاتو بهم بزنی؟؟؟ 

میگم : آخه چه حرفی ؟ .... جان مامان میشه حرفی باشه من به شما نزنم!!!! 

میگه : دیشب داشتی با یکی دعوا می کردی تو خواب .... می گفتی بیا انگشترتم وردااااااااااررررررررر ببر ...... نمی خوامت....... 

من : 

حالا بیا به مامانه بقبولون که بخدا هیچی ...... مگه میشه همچین چیزی باشه آدم به مامانش نگه..... 

* زبل خان عزیزم ازتون خجالت کشید خودش رفت .....  بچه م چه نجیبه .... تا دید جدی جدی باید بره جُل و پِلاسشو جمع کرد و رفت ... نازییییییییییی ..... اومدم دیدم خودش رفته ......  

                                                      21100000

نظرات 6 + ارسال نظر
ستاره آسمان سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:08

چه با مزه و چه خطرناک شاید خوابت خصوصی بود بعد همه می فهمند که

به جان مادرم من اصلا خواب هم نمی دیدم......... ای حرف درآر

دخترک سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:54 http://nasinej26.blogfa.com

سلام عزیزم قبول باشه

اههههههههههههههههههههههههههه چه خوابهایی

مامانت چه با حال بوده

ستوده سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:37

سلام ...رساتش رو بگو بارون خانوم انشتر کی رو پس دادی که دست و پات ر. کند و برد؟؟؟هان؟؟؟

راستش از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ستوده جونم یه جوون خوش تیپ وخوش فرم ، پول دار ، سم دار بود. خو گفتم برو سم ت رو بنداز دور ... گفت نی شه.... منم انقشترشو پس دادم. نامرد امشبم اومده انقشتای این یکی پام رو له کرده ، دو تا از انقشتام همچین درد می کنه که نگووووووووووو

بهار چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:04

سلام . ایول خیلی باحال بوده ها . منم بعضی وقتا صبح که پا میشم می بینم داد بابک بالاست که چقدر سر و صدا می کنی تو خواب چته اینقدر ناله می کنی !!!!!!!! ولی منم عمرا یادم بیاد چه خبر بوده ؟؟؟؟
وای داشتی از مامانت حرف می زدی یاد محبتاشون افتادم از طرف من سلام مخصوص بهشون برسون و التماس دعای مخصوص بگو
راستی طاعات و عبادات قبول ......

ای طفلک بابک خان .... ببینم غلت که نمی زنی تو خواب؟ یهو می بینی یه بابک ورق تقدیم جامعه نمودی هاااااااااا گناه داره جوون مردم
شمام به مامان اینا سلام مخصوص برسون عزیزم

ستاره چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:27 http://in-yek-zendegist.blogfa.com

آخی ! والا من که خدا رو شکر توو خواب حرف نمی زنم! اما همسری هر از گاهی حرف میزنه!دعوا میکنه! اون وسط دستگاهم میفرووشه! ( مربوط به شغلشه!) پسریم که قربونش برم به باباش رفته!

خب دیگه از مزایای اشتغال چرت و پرت گویی های ناشی از خستگی روز هم هست. فقط بشینی و بخندی بهش هاااااااااااا.

ستاره پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 http://in-yek-zendegist.blogfa.com

این لینکه سوپ سفید ه . خیلیم راحته .مث سوپ معمولی .فقط شیر میریزی تووش.


http://liliangol.blogfa.com/post-68.aspx

ممنون عزیز دلم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد